من با مرگ زندگی کرده ام

ساخت وبلاگ

امکانات وب

ساده است

فقط یک تیغ می خواهد و یک رگ

فقط کافی است

دلت تنگ باشد و دنیایت کوچک

نمی دانی چه لذتی دارد

هم آغوشی تیغ با رگ

چند لحظه ی بعد

درد

سوزش

خون

ودر اخر مرگ

بعد

کسی فریاد می زند :

او مرده است

مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرده

تو را به بهشت راه نمی دهند

به جرم خودکشی

به جرم مرگ

و اصلا مهم نیست...

من با مرگ زندگی کرده ام...
ما را در سایت من با مرگ زندگی کرده ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behboodjan بازدید : 46 تاريخ : دوشنبه 12 دی 1401 ساعت: 11:47

ساده است

فقط یک تیغ می خواهد و یک رگ

فقط کافی است

دلت تنگ باشد و دنیایت کوچک

نمی دانی چه لذتی دارد

هم آغوشی تیغ با رگ

چند لحظه ی بعد

درد

سوزش

خون

ودر اخر مرگ

بعد

کسی فریاد می زند :

او مرده است

مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرده

تو را به بهشت راه نمی دهند

به جرم خودکشی

به جرم مرگ

و اصلا مهم نیست...

من با مرگ زندگی کرده ام...
ما را در سایت من با مرگ زندگی کرده ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behboodjan بازدید : 46 تاريخ : دوشنبه 12 دی 1401 ساعت: 11:47

چقدر باید بگزرد تا خانه ات را از یاد ببری ؟ از خاطراتش دل بکنی ؟ میدانستی گاهی جدا شدن از یک خانه می تواند شبیه جان کندن باشد ؟ شبیه جان دادن در سکوت … شبیه حس کودکی که میان ازدحام و شلوغی دستان مادرش از دستانش رها شده … ؟ چقدر باید بگذرد تا رنگ ها را از یاد ببری ؟ تمام دلشوره هایی که در آن خانه کشیدی را ؟ شده تا بحال غرق افکار آشفته ات باشی و در آخر خودت را مقابل خانه ای ببینی که آنجا سالهاست دیگر خانه ی تو نیست … ؟ که‌کسی دیگر آنجا منتظرت نیست ؟ خانه ها جان دارند مگر ؟ دیوار ها حافظه دارند مگر … ؟ این دیوانگی ها تا بحال به جانتان افتاده ؟ یا تنها این منم که حتی دلتنگی کردن هایم هم شبیه آدمیزاد نیست ؟ من خودم را در خانه ام جا گذاشته ام .. میان تک به تک خاطرات تلخ و شیرینش .. میان تمام اشک ها و خنده هایش .. میان تمام انتظار هایم ، میان تمام لحظه هایی که نگاهم میکردی و صدایت … آخ از صدایی که هر روز هزاران بار در آن خانه می پیچید …صدایم که میزدی ، من جان نمیگفتم ، جان میشدم برایت… ، در خانه ای که دیگر خانه ی من نیست … خانه ی ما … نیست ! خانه ای که دیگر کسی آنجا انتظارم را نمیکشد … این دلواپسی ها تا کی قلبم را مچاله خواهند کرد ؟ زمستان ها سرد تر از زمستان های قبل شده اند ؟ یا همه ی اینها برای نداشتن دستان توست ؟ تویی که آغوشت خانه ام‌ بود و هر کجا بوی عطرت می پیچید کاشانه ام ؟ من با مرگ زندگی کرده ام...ادامه مطلب
ما را در سایت من با مرگ زندگی کرده ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behboodjan بازدید : 43 تاريخ : دوشنبه 12 دی 1401 ساعت: 11:47